دخترک من

تولد

راستش از این مطلب به بعد نمیخوام باهات به عنوان اول شخص حرف بزنم سعی میکنم سوم شخص ببینمت اینطوری راحتتر مینویسم :*   تولد یک سالگی آناهیتا رو در تاریخ 18/10/93 برگزار کردیم یعنی 1 ماه و هفت روز بعد از تولد اصلیش !!! چون تولدش تو ماه صفر افتاده بود و بعد از اون هم تا چند هفته هی مشکلات پیش میومد نشد بگیریم ولی حتما اصرار داشتیم که تولد رو برگزار کنیم . در روز تولد اصلیش رفتیم آتلیه و کلی عکس گرفتیم تصمیمون هم اینه که حتما هرسال روز تولدش ببریمش آتلیه اگه زنده بودیم و اگه خدا خواست . تم تولدش کیتی بود و خلاصه خیلی خوش گذشت به ما بزرگترا چون آناهیتا که چیزی سردرنیاورد      ...
10 بهمن 1393

مروارید

در همین دو دقیقه پیش متوجه مروارید کوچولوت شدم هر چند هنوز نذاشتی ببینمش ولی لمسش کردم و انقدر با بابا ذوق کردیم و تو هم مات و مبهوت به ما نگاه میکردی که چی شده تو از 4 ماهگی دندونت میخارید و خیلی اذیت شدی ولی اولین مرواریدت رو در 8 ماه و 12 روزگیت سر درآورد به مامانی زنگ زدم گفت که هفته دیگه که رفتیم خونشون مراسم دندونی رو راه میندازه مبارکت باشه عزیزم ...
23 مرداد 1393

خاطرات زایمان

یه بارداری سخت و طولانی بود و تو کوچولوی من هم قصد اومدن نداشتی دکترم گفته بود که شنبه 9 آذر حتما برم بیمارستان و خواهش های من هم مبنی بر اینکه سزارین رو قبول کنه فایده نداشت خلاصه شنبه رفتم و nst  هم انجام شد و گفتن نه هنوز وقتش نشده و یه سونوگرافی هم نوشتن که صبح دوشنبه انجام بدم و با همون دوباره برم بیمارستان و گفتن گل گاو زبون و شربت زعفرون و روغن کرچک هم شب قبلش بخورم خلاصه دردها از نصفه شب شروع شد ولی خیلی کم بود و قابل تحمل به همین دلیل به کسی هم چیزی نگفتم صبح رفتیم سونو  و بعدش هم رفتیم سمت بیمارستان دیگه دم دمای بیمارستان درد داشت بیشتر میشد و هنوز هم صدام درنمیومد هر کس هم زنگ میزد به مامانن بزرگ مامانی میگفت داریم میریم...
22 مرداد 1393

شروع شد

بالاخره دست به کار شدم تا بنویسم از ماجراهای خودم و دخترک شیرینم شاید که در آینده براش جالب باشه 
22 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترک من می باشد